25 June 2007
امشب کسی در خانه من نیست
گیرم برون از من, تاک شب از انگور صدها کهکشان پر بار
گیرم خم مهتاب هم سر شار...
من با که نوشم دُرد شادی یا غم خود را؟...وقتب که مستی چون تو هم پیمانه من نیست
دیروزها وقتی که شب میشد, من تازه با صد بامداد تازه در جانم
آغاز میگشتم
روز سیاه نا بسامان را...چون خواب تاریک پریشانی نوردیده...سوی نوازش ...سوی آرامش
سوی نگاه و خنده تو...باز میگشتم اما...
امشب شب بی روزنی در من
تنها تهی تاریک گسترده ست امشب نمی دانم چه باید کرد...این تیره دلسرد... با من نمیدانی چه ها کردست....با من نمی دانی چه ها کردست
DAILY
FRIENDS