28 May 2006

 


آدمها و مسؤلیت هاشون رو باید از هم تفکیک کرد به گمانم...
مهارتها و لیاقتهای آدمها در یک زمینه ، ارتباط چندانی با سایر موارد اونها نمیتونه داشته یاشه....
مثلا ، اگر یه رییس ، یه مدیر خوب و کار بلده ، ولی در کنارش ، اعتیاد به مشروبات الکلی داره ،
این موضوع هیچ ربطی به لیاقت مدیریتش نداره دیگه...
اگه بیل کلینتون ، زمانی رییس جمهور آمریکا بوده و در عین حال با منشی کاخ سفید هم مشغول فعالیت بوده ،
دلیل نمیشه که یکی از محبوبترین رییس جمهور های آمریکا نباشهو یکی از موفقترین اونها...
میفهمی؟
تفکیک چیز خوبیه...
اگر یه دانشجو، رتبه اول ، چه میدونم، آزمون دکترا باشه ، و در عین حال معتاد به مواد مخدر،
من اگر رییس دانشگاهی باشم ، قطعا به این دانشجو اجازه تحصیل با تمام امکانات مجانی رو خواهم داد
ربطی نداره آخه....
البته به اون تذکر میدم که همون طور که من برای این دو موضوع تفکیک قایل میشم ، شما هم باید بشی...
برعکس موضوع هم که اونقدر واضحه که جایی برای گفتن نداره...
کسی مخالف منه؟
 

 

 

 

 

 

25 May 2006

 


مسافری را میمانم در آغاز راه
و مسافری در پایان راه دیگر نیز...
خسته ام از انانکه سوهان میشوند برای روحم و...
واگویه های شبانه دیگر مرا به معراج نمیبرند
دیوار اتاق ، از رد ناخن هایی که از سر درد بر آن کشیده ام ، زخمیست
نه اتاق خودم،
اتاق ذهنم که حالا ، تاریکتر و خاموش تر از اتاق همیشه در بسته خودم است...
همیشه در بسته...
اتاق آبی من ، اتاق سردیست....
ببخشید !!! کسی یه گرین کارت خوشگل تا نشده ندیده که مال من باشه؟ ترجیحاّ کانادا؟؟
منم ندیدم....
 

 

 

 

 

 

22 May 2006

 


یه سرگرمی خیلی خوب ، بعضی وقتا
ورق زدن دفتر خاطراته...
خاطره های 10-12 سال پیش....
یا نه ، نزدیکتر، 3-4 سال پیش...
چطوری فکر میکردی؟
چیکار میکردی؟
حالا که زمان گذشته ، تو هم باهاش گذشتی ؟ یا همونجا روی یک پا ایستادی؟
حالا که مثلا 3-4 سال به مرگ نزدیکتر شدی...
میتونی با خودت بگی این چند سال چقدر آدمتر شدی؟
چقدر عوض شدی؟ یا عوضی !!!
چقدر آدما اون زمان دوستت داشتن و چقدر حالا...
باز هم بیا نزدیکتر..
چقدر خودت از خودت راضی بودی و حالا چقدر هستی؟ یا اینکه چقدر ازخود راضی هستی !!!
وصیت نامه گارسیا مارکز رو خوندی؟
نکاه کن....گوش کن...

" اگر خداوند برای لحظه ای فراموش میکرد که من عروسکی کهنه ام ، و تکه کوچکی زندگی به من ارزانی میداشت،
احتمالا همه آنچه را که به فکرم میرسید نمیگفتم !! بلکه به همه چیزهایی که میگفتم فکر میکردم...
کمتر میخوابیدم و بیشتر رویا میدیدم
چون میدانستم هردقیقه که چشمانم را بر هم میگذارم، 60 ثانیه نور را از دست میدهم...
هنگامی که دیگران می ایستادند ، راه میرفتم و هنگامی که آنها میخوابیدند ، بیدار میماندم..
هنگامی که دیگرانم میگفتند ، گوش میدادم و از خوردن یک بستنی شکلاتی چه حظی که نمیبردم.... "
 

 

 

 

 

 

20 May 2006

 


خب آدم بعضی وقتا یه تصمیماتی میگیره که بعدا بی خیالشون میشه دیگه..
البته نه بی دلیل ..
بنا بر توصیه تعدادی از دوستان از من عاقلتر که از محتوای مطالبی که قصد انتشارش رو داشتم مطلع بودند یا اون کتابها رو مطالعه کرده بودند ، بی خیال این موضوع شدیم
در وضعیت فعلی مملکت و خودم،
انتشار این کتابها کلی دردسر و گرفتاری خواهد داشت
پس فعلا به همین چرند نویسی خودمون ادامه میدیم تا بعد
ولی هر کدوم از دوستان که علاقه ای به مطالعه این کتابها داشتند و خواستند که از زوایایی غیر از آنچه که در حال حاضر ، به تاریخ اسلام و شخصیت های اون پرداخته میشود به قضیه نگاه کنند ، من میتونم کمکشون کنم...
همین..
 

 

 

 

 

 

18 May 2006

 


یکی از هموطنان آذری ، مطلبی راجع به کوروش کبیر نوشته و این بزرگ مرد و خاندان هخامنشی را به لجن کشیده است
جالب اینکه در این گفتار ازنوشته های صادق خلخالی،حرامزاده جنایتکار ،کسی که تاریخ کردستان ،همیشه از او با نفرت یاد میکند استفاده کرده است
پیشنهاد میکنم این نوشته را از این مرد مسلمان ترک بخوانید و خود قضاوت کنید
اما :
حالا که عده ای به خود اجازه میدهند اینطور وقیحانه و بی دلیل به تاریخ و شرف این مرز و بوم حمله کنند
از این به بعد ، کتابهایی که مورخان در باره وقایع صدر اسلام و مسلمانان نوشته اند رو اینجا میگذارم تا همه ببینند و بدانند که حقیقت چیست و کجاست...
از همه دوستانی که از خواندن این نوشته ها ناراحت میشوند عذر خواهی میکنم
قصد توهین راجع به هیچ قوم یا اعتقادی هم ندارم
اما خدا و میهن
دو اعتقادی هستند که مدتهاست تمام تفکرات من را شکل داده اند
از این اعتقادات دفاع میکنم
کتابها به صورت چند قسمتی منتشر خواهند شد
پست آینده قسمتی از کتاب 23 سال نوشته علی دشتی میباشد
پیشنهاد میکنم بخوانید
 

 

 

 

 

 

13 May 2006

 


آدمایی که تو زندگیت میان و میرن،
هر کدوم، هر جایی،
یه رد پا به جا میذارن...
اونایی که میمیرن ، یا اونایی که دیگه زنده بودنشون اهمیتی نداره..
اونایی که دوسشون داشتی و رفتن ،یا اون کسایی که رفتن و دیگه یادی ازشون نیست حتی...
رد پاها رو که دنبال کنی ، به یه جایی باید برسی...
یه نقطه شروع ، یه نقطه پایان...
بعضیا وقتی میرن گریه میکنی، رو زانوهات میشینی ، شونه هات میلرزن ، با خودت حرف میزنی ، میگی حیف از اون روزای خوب...
بعضیای دیگه ، وقتی میرن اما، غصه میخوری ، میگی حیف از عمری که هدر شد...!!
یادگاری هایی که پیش مردم به جا میذارین ، کاشکی شیرین باشه...
اونوقت میشین جزو اون دسته ای که حتی وقتی دوسشون ندارین،
بازم وقتی یادشون میوفتین ، میخندین ...
بعضی آدما هم هستن که آرزو میکنین قبل از اونا بمیرین ، که مردنشونو نبینین
.
.
.
.
.
.
.
.روزهای سختی در پیشه ...
 

 

 

 

 

 

09 May 2006

 


غریب نوازی کردن..
روز اول نمایشگاه، گوشی موبایل ، محتوی دهها عکس و مطالب صوتی و تصویری اخلاقی و غیراخلاقی،
در یک چشم به هم زدن به سرقت رفت...
همه اینها به کنار ، دفترچه تلفنی که توی اون گوشی بود...
بماند..

شب اول توی قطار، به همراه اسکیزو و بقیه...
خر تو خری بود....
عجب شبی بود...
مسعود یه داداش داره که خیلی ماهه...
تهران زیگیل بودیم خونه ش...

تهران گرم نبود..شلوغ هم،..
همراه یک جبهه سرخپوست، و یک تیم به معنای واقعی تخریب...
فرض کن ساعت 7 صبح جمعه پشت چراغ قرمز واستادی، یهو ببینی دو تا خانم ،
به جای افسر راهنمایی، روی جایگاه ،زیر سایه بون، وسط چهار راه ایستادن..
به ماشینا دستور میدن، داد میزنن:
آقا قرمزو رد کن!! بهت میگم رد کن...
راننده مینی بوس، بوق بزن..!!!!
ماشین راهنمایی و رانندگی هم رد میشه و از دیدن صحنه خندش میگیره و سلام نظامی میده...
حسن و زیزو وسط خیابون بودن...
ظهر همون روز ،کاخ نیاوران:
در بدو ورود ، زیزو که جو صبح گرفتش ، کلاه آقای نگهبان رو برمیداره و میذاره سرش (وقتی میگویم سرخپوست ، باور کنید کلامم را!!)
همون اول میگن که بفرمایید بیرون!!!
با بدبختی عذر خواهی میکنیم و میریم داخل موزه...
تا حالا فکر میکردم و حالا یقین پیدا کردم که عقل رضا شاه از پسرش بیشتر بوده...
از دیدن کاخها فهمیدم...
نمایشگاه مطبوعات:
کلی با مسؤلان غرفه کیهان کل کل کردیم ...
کلی هم مجله آشغالی مجانی گرفتیم...
سالنامه شرق هم که خدااااااست....
بی نظیر بود
راه برگشت بیشتر خواب بود ...
حرف آخر:
من برگشتم، میخوام بازم بنویسم...
 

 

 

 

 

 

02 May 2006

 


آدما به دلایل مختلف خودکشی میکنن...
بعضیا به خاطر فقر..
بعضی به خاطر عشق...
بعضی به خاطر ترس از خفت (هیتلر)...
بعضی به خا طر میهن...
خودکشی دلیل میخواد ، چون یه تجربه بی برگشته
ولی بعضیا، خودکشی رو به خاطر همین تجربه دوست دارن..
به خاطر رمز آلود بودن مرگ...
به خاطر تنوع...
خودکشی علاوه بر دلیل، جرأت هم میخواد...
این دنیای اسرار آمیز بعد از مرگه که آدما رو ،
بعضی وقتا فراری از مرگ میکنه ، و بعضی وقتا به سمت خودش میکشه
.
اگه کسی کتابی یا مطلبی که ارزش خوندن داشته یاشه _و ترجیحا از منابع اسلامی نباشه _ راجع به مرگ سراغ داره بهم بگه...
بالاخره باید تکلیف خودمونو روشن کنیم دیگه..نه؟؟!!
 

 

 

HOME

MAIL

 

 

DAILY

روز آنلاین

صبحانه

شرق

دوم دام

روز آنلاین

FRIENDS



ARCHIVES
February 2006 / March 2006 / April 2006 / May 2006 / July 2006 / August 2006 / September 2006 / October 2006 / November 2006 / December 2006 / January 2007 / February 2007 / March 2007 / June 2007 / July 2007 / September 2007 / October 2007 / November 2007 / March 2008 / April 2008 / June 2008 /


Powered by Blogger