26 October 2006
اینها که مینویسم نه به این خاطر است که چیزی را اثبات کنم یا حرفی زده باشم یا مثلا ارزش کارهای این نابغه شعر را پایین آورده باشم ! نه !..
مینویسم که فقط لذتی را که از اخوان و کارهایش میبرم با شما قسمت کنم....
به خاطر اینکه عصا قورت داده نیست و با همه بزرگیش ، ترسی ندارد از با بت انتشار کارهای غیر رسمی و فی المجلسش _ که پی اش را بگیری ، همه از این کارها دارند ولی رو نمیکنند ،چون عصایی که قورت داده اند یا از مجرای دیگری در وجودشان فرو رفته است ، نمیگذارد که حرفی بزنند و چیزی رو کنند _ و خلاصه آنقدر بزرگ هست که اینها را هم انتشار میدهد و افتخار که نه، ولی لبخندی میزند و میگوید که ما این هم هستیم...!!! وگرنه اگر من شعر زمستان را گفته بودم ، تا آخر عمرم حرفی نمیزدم که مبادا کسی بفهمد که اصلا من غیر از آن شاهکار ، طور دیگری هم بلدم نطق کنم...
شعر از نظر هنری ، اصلا شبیه کارهای دیگر اخوان نیست . یک کار کاملا رو حوضی و فی البد اهه ، که امثالش رو میتونیم تویاشعار عامیانه مردم پیدا کنیم ، گرچه بازهم ، هیچ کدام روانی و سادگی اینم شعر را ندارند ، ولی همه در یک دسته جا میگیرند...
توضیحات خودش هم که در کتاب داده ، بی کم و کاست مینویسم ...اخوان باز ها بخوانند و لذت ببرند :
19 October 2006
حالا حکایت ماست
آمدم بنویسم برای روز قدس و گوسفند شبیه سازی و ارتبا طشون وغیره...
چشمم (یا گوشم ) افتاد به آهنگ آهوی وحشی فرامرز اصلانی...
یاد روزهای خوشمون افتادیم و گیتاری که دو روز در هفته به دوش میکشیدیم به عشق اینکه روزهای ترانه فرامرز رو بالاخره بتونیم بزنیم...
با اونهمه که اون روزا غصه میخوردیم و قصه ای داشتیم برای هرکدوم ، این روزها دغدغه ها کمترند و سنگین تر...دیگه دغدغه نیستن ، سرگیجه ان...
کلاس که تموم میشد با رفیق گرمابه و گلستان آنروزها ، مینشستیم زمین و آسمون و ریسمون به هم میبافتیم و کلی راز و حرف و نقشه برای روزهایی که خواهد آمد و شاخ غولهایی که قرار بود بشکنیم و چه و چه و چه...
حالا که اون روزا اومده ، ما _ یعنی من ،چون رفیق گرمابه و گلستان که هست آنجایی که باید و شاید که میبود و خبری هم مدتهاست که نداریم ازش _ما همچنان نقشه میکشیم و زور میزنیم و دغدغه داریم و هر روز آه میکشیم و آرزو میکنیم وباز زور میزنیم ، یا اینکه فکر میکنیم داریم زور میزنیم
زندگی ما هم اینجوریاس دیگه...
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی ، خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی..
یادش بخیر اون روزایی که حافظ میخوندیم و خوب هم میخوندیم ، کلی برای همه برنامه هامون حال میداد بهمون...
بعد ها که بزرگتر شدیم ، هر زمان که لبی تر کردیم و حریف اهل دلی داشتیم در مجلس ، با صدای شهرام ناظری و شعر حافظ و البته خیام مجلس گرم میکردیم و میکنیم...
من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده ، کشید بار تن ، نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم
و جواد آقا که میرقصید وقتی شجریان میخوند :
می نوش که عمر جاودانی اینست خود حاصلت از دور جوانی اینست
هنگام گل و می است و یاران سرمست خوش باش دمی که زندگانی اینست
یاد پدر هم افتادم ...ننویسم به گمانم بهتر باشد
14 October 2006
ما دو نفر داریم :
اولی یه آدم قوی و ورزیده ست که زیاد آدم معتقدی نیست ، نه که بی اعتقاد باشه ها ، نه...ولی زیاد اهلش نیست و بیشتر به خودش متکیه ، ولی خیلی آمادست ، حسابی تمرین کرده و روی فرمه...
دومی البته وضعش از اون یکی یکم خرابتره ، یعنی از نظر بدنی و آمادگی به اندازه اون ورزیده نیست ، ولی قصد داره تا روز مسابقه خوب تمرین کنه ، با اینکه میدونه که بهر حال ، آماده تر میشه ، ولی نمیتونه به حریفش برسه ، چون اونم داره تمرین میکنه ، ولی بجاش ، دومی ، اعتقاد عجیبی به کمک خدا داره و واقعا ایمان داره بهش...
حالا روز مسا بقه شده...
تو بشین جای خدا !! با همه اختیارات و صفاتی که داری، یعنی قدرت مطلق ، عدالت مطلق ، مهربونی مطلق و........
کدوم یکی رو برنده میکنی؟
کسی که با همه ضعفهایی که داره ، به تو پناه آورده و کمک میخواد ، یا کسی که بیشتر به خودش متکیه و زیاد اهل خدا نیست...
کی قراره برنده بشه ؟ ...
عدالت چی میگه ؟ تو چی میگی ؟....
میخوام بدونم عدالت همون چیزیه که خدا میخواد ، یا نه ، خدا همون چیزی رو میخواد که عادلانه ست ..؟؟
میفهمی ؟ یعنی این دو تا مستقل از هم هستن یا به هم وابستن ؟
05 October 2006
منظورم عدالت اقتصادیه.....!! دقیقا به همون معنای مقدسی که همه ازش میشناسن ، یعنی ثروت رو به طور مساوی بین هم تقسیم کنیم و هر کس که سرما یه داشت رو دزد بدونیم
اصولا حکومت بر این مبنا رو نمی پسند م..حکومتی رشد خواهد کرد که مبناش بر انباشت سرمایه باشه ، یعنی همون چیزی که قله ثروت مینامیم ، و همون چیزی که دولت کریمه بنای مبارزه باهاش رو گذاشته
منظورم به طور خاص سرمایه داران صنعتیه و به طور عام کسانی که سرمایه انباشته رو برای توسعه استفاده میکنن و در کنارش ، خوب ، پولی هم به جیب میزنن
مثال واضح ، غلامحسین کرباسچی ...
با آقایی صحبت میکردم که از مقربین بود و اتفاقا دستی هم از دور بر آتش داشت . میگفت : آقا کرباسچی اگر هم خورد ، نوش جونش ، تمام آنهایی که خورد و برد و ده برابرش هم روش، می ارزید به اینکه حالا تهران اتوبان همت رو داره که اگه نداشت واویلا ...تازه همت ، یکی از شاهکارهای کرباسچی بود در دوران خودش
بنده خدایی مثالی میزد که اگه شما 5000000000 تومان داشته باشی ، میتونی کارهای بزرگی بکنی ، اما اگه این پول رو از شما بگیرن و تقسیم کنن بین 5000000 نفر ، گیرم که برای رعایت عدالت ، این افراد با نفری 1000 تومن سهم ، حداکثر 2 تا پفک و یه نوشابه میتونن بخرن و والسلام...
البته اقتصاد مریض و احمقانه بقالی رو وارد این بازی نمیخوام بکنم ...
DAILY
FRIENDS