26 October 2006

 

این هم یکی دیگر از کارهای اخوان که از این کتاب نایاب و جالب (ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم _چاپ دوم 1369 انتشارات مروارید) پیدا کردم و گفتم که با شما قسمت کنم ...
اینها که مینویسم نه به این خاطر است که چیزی را اثبات کنم یا حرفی زده باشم یا مثلا ارزش کارهای این نابغه شعر را پایین آورده باشم ! نه !..
مینویسم که فقط لذتی را که از اخوان و کارهایش میبرم با شما قسمت کنم....
به خاطر اینکه عصا قورت داده نیست و با همه بزرگیش ، ترسی ندارد از با بت انتشار کارهای غیر رسمی و فی المجلسش _ که پی اش را بگیری ، همه از این کارها دارند ولی رو نمیکنند ،چون عصایی که قورت داده اند یا از مجرای دیگری در وجودشان فرو رفته است ، نمیگذارد که حرفی بزنند و چیزی رو کنند _ و خلاصه آنقدر بزرگ هست که اینها را هم انتشار میدهد و افتخار که نه، ولی لبخندی میزند و میگوید که ما این هم هستیم...!!! وگرنه اگر من شعر زمستان را گفته بودم ، تا آخر عمرم حرفی نمیزدم که مبادا کسی بفهمد که اصلا من غیر از آن شاهکار ، طور دیگری هم بلدم نطق کنم...
شعر از نظر هنری ، اصلا شبیه کارهای دیگر اخوان نیست . یک کار کاملا رو حوضی و فی البد اهه ، که امثالش رو میتونیم تویاشعار عامیانه مردم پیدا کنیم ، گرچه بازهم ، هیچ کدام روانی و سادگی اینم شعر را ندارند ، ولی همه در یک دسته جا میگیرند...
توضیحات خودش هم که در کتاب داده ، بی کم و کاست مینویسم ...اخوان باز ها بخوانند و لذت ببرند :
باس ببقشین !
شاید برای شمایی (نه همه تان) که با گذشته کارها و مقالات من آشنایی دارید ، و علاقه اصرار آمیز و حتی ا لمقدور مرا در کاربرد کلمات فصیح قدما چه در شعر نو ، چه در قدمائیات ، کمابیش میدانید و میدانید کهمنجمله من با لهجه بابا شملی تهران، بعنوان لهجه مرکزی و غلبه جوی و متاسفانه غالب ( بنظر من هیچیک از لهجه ها نباید غلبه جویند، زبان فصیح و عدل و عادل میانه و برخوردار و بارور از همه امکانات نیمزبانها و محلی ها باید رایج گردد )میانه ای ندارم ، خلاصه شاید برای شما عنوان این تکه مثنوی کوتاه و اصلا تمام آن ،کمی عجیب بنماید ! ولی خب ، چون گفته ام و حقیقتی و خواهشی را در بر دارد ، دیگه باس ببقشین ! تهرون خراب شده ما رو اینجور خراب کرد ، اگه نه ما تو ولایت خودمون خراسون، بچه فصیح سر براهی بودیم..!! (( مسعود خوبی ؟ معتاد نشدی ؟ ))
کجایم ؟ با کها ؟ مستم وزین بیش................. ندانم ، یا چه میگفتیم ازین پیش !
چنان مستم که لیم لیم لیم لالام لام............... دیدیم دیم دیم، دیدیم دیم دیم ، دادام دام
چنان مستم که نتوانم سخن گفت.................. ندانم چیست فرق طاق با جفت
ز کار افتاده از مستی زبانم...................... نمیگردد به فرمان در دهانم
چو غلتم در سیه مستی و لختی.................... فتم در لفظ و مخرج هم به سختی
نه تنها گم کنم سین را و شین را..................... که نشناسم زمان را و زمین را
پس آن بهتر که خاموشی گزینم.................... کمی چون بچه آدم نشینم
که در مستی چو شب وا کرده ام لب.................... پشیمان گشته ام فردای آنشب
اگر مهمان شوم جایی که بدتر.............. شوم از میزبان شرمنده اکثر
ولی اغلب چوخود مهمان خویشم..................... حریف و ساقی سامان خویشم
به قول مرشد مرحومم ایرج ...................که دارد همچو من با (ناکسان ) لج
چو هم کاه از خود و هم کاهدانم.................... دلیل اینهمه خوردن ندانم
همین امشب نمیدانم کجایم..................... نشسته با که ها و در چه جایم
دگر باره از آن مستان مستم.................... که در فرمان نباشد پا و دستم
خداوندا ترا شاهد گرفتم.................. ببین با کی ، کجا و کی چه گفتم
به قول داش مشدیهای تهرون................ ز قزوین و قنات ، در خون ، له میدون
تو مستی ما اگه یه خورده همچین............... بدی گفتیم یا کردیم باس ببقشین !
عرق تلخ است چون پند پدر ها................ که اغلب نشنوند آنرا پسر ها
شرابی سرخ چون تاج خروسان................. چوروی شرمگین نوعروسان
لبی تر میکنم ، تر تر ترینا............... و سر سر میکنم ، سر سر سرینا...!
با اون تلخیش میاد روی زبونم............... میره از لا ماها توی زبونم
میگم قربون تو ، قربون قربون................... بشم حیرون تو ، حیرون حیرون
یه قاشق ماس میرم بالا یواشک............... میمکم ماسته رومثل لواشک ...
میدم پایین میگم به به ، ببه به !!................... دوباره و سه باره ، چه ، چچه چه !
میشم یه خورده ، همچین اونچنون تر............... کمی هم گرمخون تر ، هم جوونتر
 

 

 

 

 

 

19 October 2006

 

این کجا و آن کجا...
حالا حکایت ماست
آمدم بنویسم برای روز قدس و گوسفند شبیه سازی و ارتبا طشون وغیره...
چشمم (یا گوشم ) افتاد به آهنگ آهوی وحشی فرامرز اصلانی...
یاد روزهای خوشمون افتادیم و گیتاری که دو روز در هفته به دوش میکشیدیم به عشق اینکه روزهای ترانه فرامرز رو بالاخره بتونیم بزنیم...
با اونهمه که اون روزا غصه میخوردیم و قصه ای داشتیم برای هرکدوم ، این روزها دغدغه ها کمترند و سنگین تر...دیگه دغدغه نیستن ، سرگیجه ان...
کلاس که تموم میشد با رفیق گرمابه و گلستان آنروزها ، مینشستیم زمین و آسمون و ریسمون به هم میبافتیم و کلی راز و حرف و نقشه برای روزهایی که خواهد آمد و شاخ غولهایی که قرار بود بشکنیم و چه و چه و چه...
حالا که اون روزا اومده ، ما _ یعنی من ،چون رفیق گرمابه و گلستان که هست آنجایی که باید و شاید که میبود و خبری هم مدتهاست که نداریم ازش _ما همچنان نقشه میکشیم و زور میزنیم و دغدغه داریم و هر روز آه میکشیم و آرزو میکنیم وباز زور میزنیم ، یا اینکه فکر میکنیم داریم زور میزنیم
زندگی ما هم اینجوریاس دیگه...
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی ، خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی..
یادش بخیر اون روزایی که حافظ میخوندیم و خوب هم میخوندیم ، کلی برای همه برنامه هامون حال میداد بهمون...
بعد ها که بزرگتر شدیم ، هر زمان که لبی تر کردیم و حریف اهل دلی داشتیم در مجلس ، با صدای شهرام ناظری و شعر حافظ و البته خیام مجلس گرم میکردیم و میکنیم...
من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده ، کشید بار تن ، نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم
و جواد آقا که میرقصید وقتی شجریان میخوند :
می نوش که عمر جاودانی اینست خود حاصلت از دور جوانی اینست
هنگام گل و می است و یاران سرمست خوش باش دمی که زندگانی اینست
یاد پدر هم افتادم ...ننویسم به گمانم بهتر باشد
 

 

 

 

 

 

14 October 2006

 

قراره یه مسابقه برگزار بشه...
ما دو نفر داریم :
اولی یه آدم قوی و ورزیده ست که زیاد آدم معتقدی نیست ، نه که بی اعتقاد باشه ها ، نه...ولی زیاد اهلش نیست و بیشتر به خودش متکیه ، ولی خیلی آمادست ، حسابی تمرین کرده و روی فرمه...
دومی البته وضعش از اون یکی یکم خرابتره ، یعنی از نظر بدنی و آمادگی به اندازه اون ورزیده نیست ، ولی قصد داره تا روز مسابقه خوب تمرین کنه ، با اینکه میدونه که بهر حال ، آماده تر میشه ، ولی نمیتونه به حریفش برسه ، چون اونم داره تمرین میکنه ، ولی بجاش ، دومی ، اعتقاد عجیبی به کمک خدا داره و واقعا ایمان داره بهش...
حالا روز مسا بقه شده...
تو بشین جای خدا !! با همه اختیارات و صفاتی که داری، یعنی قدرت مطلق ، عدالت مطلق ، مهربونی مطلق و........
کدوم یکی رو برنده میکنی؟
کسی که با همه ضعفهایی که داره ، به تو پناه آورده و کمک میخواد ، یا کسی که بیشتر به خودش متکیه و زیاد اهل خدا نیست...
کی قراره برنده بشه ؟ ...
عدالت چی میگه ؟ تو چی میگی ؟....
میخوام بدونم عدالت همون چیزیه که خدا میخواد ، یا نه ، خدا همون چیزی رو میخواد که عادلانه ست ..؟؟
میفهمی ؟ یعنی این دو تا مستقل از هم هستن یا به هم وابستن ؟
 

 

 

 

 

 

05 October 2006

 

مفهوم عدالت رو نمیتونم خوب درک کنم
منظورم عدالت اقتصادیه.....!! دقیقا به همون معنای مقدسی که همه ازش میشناسن ، یعنی ثروت رو به طور مساوی بین هم تقسیم کنیم و هر کس که سرما یه داشت رو دزد بدونیم
اصولا حکومت بر این مبنا رو نمی پسند م..حکومتی رشد خواهد کرد که مبناش بر انباشت سرمایه باشه ، یعنی همون چیزی که قله ثروت مینامیم ، و همون چیزی که دولت کریمه بنای مبارزه باهاش رو گذاشته
منظورم به طور خاص سرمایه داران صنعتیه و به طور عام کسانی که سرمایه انباشته رو برای توسعه استفاده میکنن و در کنارش ، خوب ، پولی هم به جیب میزنن
مثال واضح ، غلامحسین کرباسچی ...
با آقایی صحبت میکردم که از مقربین بود و اتفاقا دستی هم از دور بر آتش داشت . میگفت : آقا کرباسچی اگر هم خورد ، نوش جونش ، تمام آنهایی که خورد و برد و ده برابرش هم روش، می ارزید به اینکه حالا تهران اتوبان همت رو داره که اگه نداشت واویلا ...تازه همت ، یکی از شاهکارهای کرباسچی بود در دوران خودش
بنده خدایی مثالی میزد که اگه شما 5000000000 تومان داشته باشی ، میتونی کارهای بزرگی بکنی ، اما اگه این پول رو از شما بگیرن و تقسیم کنن بین 5000000 نفر ، گیرم که برای رعایت عدالت ، این افراد با نفری 1000 تومن سهم ، حداکثر 2 تا پفک و یه نوشابه میتونن بخرن و والسلام...
البته اقتصاد مریض و احمقانه بقالی رو وارد این بازی نمیخوام بکنم ...
 

 

 

HOME

MAIL

 

 

DAILY

روز آنلاین

صبحانه

شرق

دوم دام

روز آنلاین

FRIENDS



ARCHIVES
February 2006 / March 2006 / April 2006 / May 2006 / July 2006 / August 2006 / September 2006 / October 2006 / November 2006 / December 2006 / January 2007 / February 2007 / March 2007 / June 2007 / July 2007 / September 2007 / October 2007 / November 2007 / March 2008 / April 2008 / June 2008 /


Powered by Blogger