24 September 2006
از قیافه نمیشناختمش ، چون قهرمانیهاش بر میگشت به 30 سال پیش ، یا بیشتر ...
ولی از حرف زدن هاش میشد بفهمی که یه زمانی بزرگ بوده ، گر چه به نظرم هنوز هم بود ...
حتی ضرب المثل هاش منحصر به فرد بود ...
مثلا میگفت: آقا خار که از زمین در میاد نوکش تیزه...!! و بعد توضیح میداد راجع به یک پسر بچه 7 ساله که شاگردش بود و از
همین الان معلومه که کشتی گیره...
یه خاطره تعریف کرد ..
سال 55 ، جام آریا مهر ( تختی فعلی ) در تهران ، یه جوون جویای نام بوده که تازه عضو تیم ملی شده بوده ، و قرعه ، کشتی اولش رو با حریف بلغاری زده بوده ، حریفی که سال پیش طلای مسابقات جهانی رو برده و قهرمان المپیک رو شکست داده بوده و خلا صه ..
پیش از مسابقه ، مربی بهش میگه که جوون ، این داداشت رو اگه توی یکی دو دقیقه اول زدی که زدی ، و گرنه ، سر و تهت رو به هم گره میزنه وهر بلایی سرت بیاد پای خودته...
اینا همه به کنار ، این برادر ما که تازه ازدواج کرده بوده ، میره توی سالن ، میبینه فامیلای خانومش اونجان ...
با خودش میگه خدایا ، فقط کمک کن آبرومندانه ببازم ، اینا که نمیفهمن یارو کیه ، اینا فقط باخت منو میبینن ...و خلاصه..
10 ثانیه از بازی گذشته که دو خم رو میگیره ، بلند میکنه ، ولی دستای طرف اونقدر بلنده که از همونجا کنده رو میگیره و خلاصه هر کار میکنه نمیشه ..
دفعه بعد ، یارو بلغاریه یه سوتی میده و دوباره دوخمش رو بلند میکنه...
و درست در حالی که آدم رو یاد فیلم راکی و اون حریف روسش مینداخت ، یاد حرف مربیش می افته و هرچی زور داره میکنه توی بازو هاش ، که اگه یارو از این یکی هم در بره و بلند شه ، منو میکشه...
قهرمان جهان در کمتر از یک دقیقه روی پل میره و.....
همه حرفاش که تموم شد گفت : فهمیدی جوون !! زندگی هم مثل کشتی میمونه ، یه فرصت بهت میده ، امونش نده که این لامصب حریف چقر و دغلیه...
...هر چی زور داری بزن ، بکوبش زمین و بشین روی سینش ، که اگه همونجا توی چنگت نیاد ، واسه همیشه میپره
پ.ن 2 : حریف مورد نظر ، خارکوف بلغاری ، قهرمان 2 دوره مسابقات جهانی کشتی بود
09 September 2006
واقعيت اينکه اگر اين مسعود نبود نميدونم دقيقا چه اتفاقاتي مي افتاد...
ولي ميدونم چه اتفاقاتي نمي افتاد..!!
اونوقت نه من وبلاگ داشتم و نه خيلي از بچه هاي دور و بر که مسعود زحمت همه کارامونو کشيد...
اونوقت کسي نبود که در آخرين لحظه برات بليط قطار بگيره و نجاتت بده..
کسي نبود که شب پايان نامه ، در حالي که تو هيچ غلطي نکردي ، سه سوته کارت رو رديف کنه و شادت کنه...
يا اينکه وقتي توي مسافرت رفقا دو درت کردن ، شب ببرت خونه داداشش _ که اونم خيلي باحاله _ و کلي بهت حال بده...
يا اينکه وقتي دستت توي پوست گردو بود ، کارتش رو بده و بگه هر چه قدر ميخواي از حساب بردار ...
و از همه مهمتر ، اصلا بدون هيچکدوم از اينا ، وقتي ميبينيش ، همينجوري الکي احساس کني انرژي داره بهت منتقل ميشه...يا اينکه........واقعا خيلي زياده..
اينا رو گفتم که هم خودم يادم باشه و هم خودش بدونه که قدرش رو خيلي ميدونيم....گرچه جبران محبتهاش خيلي سخته...
اين چند مدت اوضاع وبلاگ حسابي قيريشماش بود ، اما بازم اين گل پسر همه کارها رو رديف کرد...
اين داداشمون يه زماني قرار بود رييس جمهور بشه ، ولي از وقتي ديد هر خري ميتونه رييس جمهور باشه ، بي خيا ل شد و تصميم گرفت با قلمش ( کي بوردش) خدايي کنه ...
حالا هم داره ميره پايتخت ، قراره مدير عامل ايران خودرو بشه...!!!
بلاگر هاي پايتخت هم قرار شده ماست ها رو کيسه کنن که بچه مشد داره مياد...
ضمنا منتظر مسعود قرقي هم هستيم ....
و اسکيزوي دوست داشتني....
DAILY
FRIENDS