20 April 2006

 


بیزارم از تمام رفیقان نارفیق
اینها چقدر فاصله دارند تا رفیق
من را به ابتذال نبودن کشانده اند
روح مرا به مسند پوچی نشانده اند
تا این برادران ریاکار زنده اند
این گرگ سیرتان جفاکار زنده اند
یعقوب درد میکشد و کور میشود
یوسف همیشه وصله ناجور میشود
اینجا نقاب شیر به کفتار میزنند
منصور را هر آینه بر دار میزنند
اینجا کسی برای کسی کس نمیشود
حتی عقاب درخور کرکس نمیشود
جایی که سهم مرد به جز تازیانه نیست
حق با تو بود, ماندنمان عاقلانه نیست
ما میرویم چون دلمان جای دیگر است
ما میرویم هر که بماند مخیر است
ما میرویم گرچه ز الطاف دوستان
بر جای جای پیکرمان زخم خنجر است
ما میرویم مقصدمان نامشخص است
هر جا رویم بی شک از این شهر بهتر است
از سادگیست گر به کسی تکیه کرده ایم
اینجا که گرگ با سگ گله برادر است
ما میرویم ماندن با درد فاجعه است
در عرف ما نشستن یک مرد فاجعه است
دیریست رفته اند امیران غافله
ما مانده ایم غافله پیران غافله
بر درب آفتاب پی باج میرویم
ما هم بدون بال به معراج میرویم
 

 

 

 

 

 

15 April 2006

 


هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت، غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
 

 

 

 

 

 

13 April 2006

 

خواندن این پست برای افراد بالا و پایین 18 سال ممنوع میباشد
بد آموزی دارد
به جای این چرندیات بروید غنی سازی کنید که فعلا نون توی این کاره

یه بازی بود که همیشه وقتی چند نفر تازه وارد اکیپمون میشدن و یه کم خجالتی بودن ، انجام میدادیم که طرف هم خجالتش بریزه و هم بفهمه که با چه سرخپوستایی طرفه...
همه جمع میشدیم و نفری یه تیکه کاغذ و یه قلم برمیداشتیم...
بعد میگفتیم که خب حالا هر کسی راجع به" چشم " هر چی دلش میخواد بنویسه
_خب چی مثلا؟؟
_ هر چی دلت میخواد...فقط درباره چشم باشه
مثلا مینوشتن :
چشمان تو زیباست
من عاشق چشمان سیاه تو هستم
چشم یارم منو کشته
چشمهای تو مثل چشم گاو درشته..
روز اول عاشق چشمهای تو شدم و ..
من اونقدر خوشگلم که همه منو چشم میکنن
چشت در آد..
خلاصه..تا اینجا قضیه خیلی خوب و فرمال بود
داستان از اینجا شروع میشد که یکی از تازه وارد ها رو صدا میکردیم که بیاد و نوشته های بچه ها رو با صدای بلند واسه همه بخونه
فقط با این فرق که به جای " چشم " باید بگه " چیز"
طرف اول دوزاریش نمی افتاد
بعد که شروع میکرد به خوندن...
به این میگن سرگرمی سالم
ضمنا شعار سال جدید هم اینه:
انرژی هسته ای دکون دولت ماست
هسته ء این انرژی تو ک... ملت ماست
گفتم که نخونین..!!!...!!!
 

 

 

 

 

 

10 April 2006

 


بچه ها..
یادتون باشه
اگه یه روز با دوستتون حرفتون شد
سعی کنین با هم کنار بیاین
اگه نشد
سر هم داد بزنین
روی هم تف کنین
به هم فحش بدین ، فحشای بد، حرفای زشت
به صورت هم مشت بزنین
تو ... هم لگد بزنین
ناخن بکشین
.
.
.
.
.
همه اینایی رو که گفتم به همین ترتیب بکنین
ولی با هم قهر نکنین
قهر خیلی بده
دلا رو چرکی میکنه
دلا رو کوچیک میکنه
.
.
.
.
ولی یادتون باشه با آدمایی هم که ارزش ندارن
دوست نشین
یادتون نره ها
.
.
.
.
خوب، حالا برین بخوابین
 

 

 

 

 

 

07 April 2006

 


یهو دلم لرزید
نمیدونستم چرا..
دو سه روزی بود که با کوروش قهر بودم..
بد قلقی میکرد ، بهونه میگرفت
شقیقه هام داغ شدن..
رفتم سمت اتاقش..
اما غرور اجازه نداد درو باز کنم..
من پدر بودم و اون پسر...
نتونستم
..
اینجا..توی این آپارتمان لعنتی ...
خیلی وقت بود که دیگه دلهامون با هم نبود...
هر چند دوستش داشتم..
طاقت نیاوردم..
با جبر و بد اخلاقی درو باز کردم..
با اون صورت کودکا نه اش ، نشسته بود پای پنجره داشت مینوشت...
همیشه وقتی دلگیر بود مینوشت...
خوب هم مینوشت..
نگاهش کردم..
باد میزد توی صورتش و موهاشو به هم می ریخت..
دستاش میلرزید..
تو چشام زل زد ..
همه چی توی نگاهش بود..
التماس، اشک ، خشم...
یاد چشمهای مادرش افتادم ...
رفتم بیرون و درو محکم بستم..
صدای هق هق از پشت در اومد..
.
.
.
.
و قطع شد...
یخ کردم...
بدنم فلج شده بود...
خرخره ام به سختی بالا و پایین رفت تا آب دهنم رو قورت دادم
با عجله و استیصال برگشتم در اتا قو باز کردم..
.
.
.
رفته بود...
به همین راحتی...
برای همیشه....
 

 

 

 

 

 

05 April 2006

 


انسان زیباست وقتی عصیان میکند,
وقتی زانو نمیزند...
تمام کلیشه های عصر حاضر, از مذهب و خدا گرفته تا علم و سیاست...
افسانه و حقیقت
همه رو باید به نقد گشید
بی چون و چرا ,...
دارم فکر میکنم که هیچکس , هیچ جا..نمیتونه مقدس باشه..
تابو ها رو باید شکست که هر چی بدبختی میکشیم از همین تابوهاست...
دیوار ضخیمی با نام مذهب, با حصار های بی نفوذی به نام تعصب...
قصدم حمله نیست...
سلاحی برای حمله ندارم
دلیلی برای حمله ندارم
ولی در برابرش زانو نمیزنم
سر فرود نمی ارم ..واین خود یعنی حمله به مقدسات...
هر وقت جرات این رو داشتی که شک کنی...
بدون داری انسان میشی..
شک کن..
عصیان کن...
علیه خودت
علیه تصوراتت
شک کن...
شاید شکی که سر آغاز یقین باشه
و شاید شکی که سر آغاز رهایی باشه
هر دو زیبا هستند..انسان زیباست وقتی عصیان میکند
 

 

 

 

 

 

01 April 2006

 


چه تصمیم بزرگی...
فکرشم نمیکردم,
چقدر زود بزرگ شدیم...!!
چقدر سخته و سنگین...چقدر سنگینه....
هیچکس نمیتونه سنگینیشو حس کنه..هیچکس
خودم حس میکنم و از این سنگینی لذت میبرم
آدمیزاد همینه رفیق, همیشه دنبال چیزی میگرده که سختتر باشه,
وقتی یه بازی ساده رو میبری , میری مرحله بعدی...
بازی زندگی ...
همین مرحله هاست...
مرحله ها تموم نمیشن...
این تویی که یه روز از بازی اخراج میشی...
نمیدونم بعدش هم مرحله ای هست یا نه...
چیزی که میبینم , دونه دونه عزیزانی هستند که با دلیل و بی دلیل..
دیر و زود از بازی بیرون میرن
بازی رو یاد بگیر...
بازی برنده نداره..
زیبا بازی کن تا ..
نمیدونم ! ! !
تا فقط زیبا بازی کرده باشی..
همین , کار دیگه ای ازت ساخته نیست
ولی همین خودش کلی کاره...
زود بزرگ شدیم...خیلی زود
مرحله بعدی قراره شروع بشه...
زندگی یه تئا تر طنزه...هممون بازیگریم...
همه به هم میخندیم بدون اینکه خبر داشته باشیم که ,
خودمون سوژه خنده ایم ...
زندگی یه تئاتر تراژدیکه... هممون بازیگریم...
به حال هم زار میزنیم بدون اینکه بدونیم که خودمون ...
سلام آقای کارگردان..
یادته اونجا روی اپن نشسته بودی پاهاتو تکون میدادی؟؟
یادته ؟؟؟
زیزو میگفت چیپس فلفلی هم دوست داری..
شاید ...
شاید که نه....
حتما...
تنهایی توی سالن نشستی و داری بازیمونو نگاه میکنی..
ببینی اونطوری که تو سناریو بوده میتونیم بازی کنیم یا نه؟؟
تونستن که نه...
میتونیم..
ببینی ایا میخوایم همونطوری بازی کنیم؟؟
باورم نمیشه که جهنمی داشته باشی آفای کارگردان...
باورم نمیشه..
آخه به خاطر یه شوخی که آدمو به آتیش نمیکشن...
زندگی یه شوخی بزرگه...
مِخِندی؟؟
زندگی زیباست..
زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست...
گر بیفروزیش، رقص شعله اش در هر کران پیداست...
ور نه خاموشست...
خاموشی گناه ماست..
زندگی قماره...
پوکر...شلم ..حکم..21..
شاید واسه همینه که با ورق میشه فال گرفت..
گیر نده..میدونم که قبول نداری ..گیر نده..
آس دست کیه؟؟
چشمک نزن لامصب...
هه هه ...چه باحال..
چشمک...
یادمه وقتی دسته جمعی چشمک بازی میکردیم...یکی به بهونه بازی ....
همچین بهت چشمک میزد که...
_ بله؟ با من بودین؟؟
_ خاک بر سرت چرا گفتی بابا.. بازیه...!!
_( تو دلت): نه خیر ..بازی بازیه...
باز باید برم دم پنجره
hello...is it me you`re lookin for??...
 

 

 

آمد و با همه پختگی ام خامم کرد
ملت زنده بدم امت اسلامم کرد
بر درختی که خودم کاشتم آویخت مرا
با طنابی که خودم بافتم اعدامم کرد
هادی خرسندی
12
فروردین را گرامی بداریم
 

 

 

HOME

MAIL

 

 

DAILY

روز آنلاین

صبحانه

شرق

دوم دام

روز آنلاین

FRIENDS



ARCHIVES
February 2006 / March 2006 / April 2006 / May 2006 / July 2006 / August 2006 / September 2006 / October 2006 / November 2006 / December 2006 / January 2007 / February 2007 / March 2007 / June 2007 / July 2007 / September 2007 / October 2007 / November 2007 / March 2008 / April 2008 / June 2008 /


Powered by Blogger