19 February 2006
منم يادمه كه يه چيزايي گفتم مثلا اينكه دوست دارم خدا بياد پايين توي اتاقم...دو تا فنجون قهوه ...بهم نگاه كنه....بعد با هم دست بديم...از اون دستاي مدل دار كه چند بار مشتاشونو به هم ميزنن ..و آخرش حركتاي عجيب و غريب در ميارن (يكي بالا ..يكي پايين...يكي از روبرو...حالا دستارو موازي بگير و آرنجاتونو بزنين به هم...حالا با انگشت اشاره به طرف هم نشونه برينو يه چيزي بگين...مثلا ...HEY YOU…CHAKERIM..!!!)بعد بزنه به شونم و بگه:هي رفيق ..برو جلو من پايتم....!!!
فكر كن...نه فقط فكر كن...اصلا تو بند اين نباش كه چرا و نه و نميشه و ....نه ..فقط به صحنه اي كه گفتم فكر كن....اين كه ما دو نفر ، يعني من و اين رفيقم(نميدونم كه من چند نفرم...دو تامون يه نفريم...يا هر كدوم جدا، يا هر كدوم دو نفريم...!!!) به همين راحتي تونستيم باهاش ارتباط برقرار كنيم...
يعني فقط دوست دارم بهش فكر كني...ميگفت كه يه شب احساس كرده كه خدا ،اونجا ،روي اپن آشپزخونه نشسته و داره پاهاشو تكون ميده...تصور کن (اگه حتی تصور کردنش سخته یا حتی جرمه, که هر دوتاش هست ) ...به همين نزديكي...
بقيشو خودت تصور كن...ميتوني بري پهلوش و يه ليست از همه خواسته هات بدي تا امضا كنه...و تو..
نميدونم شايد هم هوس كني بري جلو و توي چشمش نيگا كنيو همه چيو فراموش كني
توي چشماي خدا...خودِ خودِ خدا.....به همين نزديكي..
حتي ميتوني پاتو از اينم فراتر بذاري رفيق...
فكر كن داري ميري دنبال يه نفر كه خيلي دوسش داري....يه تي شرت سورمه اي پوشيدي كه يه خط سفيد داره ، با يقه سه دگمه...(مال خودت هم نيست..مال رفيقته، ولي چون تو خوشت اومده ميپوشيش!!!)، بعد ميتوني تصور كني، كه خدا نشسته اونجا، روي صندلي و بهت نيگا ميكنه و ميخنده...ميگه: عطر بزن، خيلي مهمه كه خوشبو باشي!!!! بعد با دست خودش(اشتباه نكن...خودِ خدا رو ميگم) يقهً پيرهنتو كه برگشته درست ميكنه و ميگه: حالا بهتر شد....بزن بريم...!!!! فكر كن..
neeeyy..na na na...بعد واست موزيك ميذاره....… پسر چه هيجاني...!!!!
just imagin it ..!!!سعي كن بهش فكر كني...تصورش كن...هر جور كه دوست داري...
اين يه چيزي شبيه مقدمه بود براي اينكه شروع كنيم...قراره اينجا بنويسم...راجع به خيلي چيزا....
از بوي عطر خفه كننده اون پسره، تا شلوار رامين كه چرا اينقدر تنگه ...از گربه اي كه كيسهُ آشغالو پاره ميكنه تا محمود احمدي نژاد.... چه شباهتی
قرار نيست كه چرند بنويسم..ولي بعضي وقتا پيش مياد ديگه..بي خيال
از اسكيزو فرني عزيز تشكر بايد كرد كه بهمون خيلي حال داده و قول داده كه هوامونو داشته باشه...آدم وقتي ميخواد وبلاگ بنويسه و يكي مثل اسكيزو پشت سرشه....مثل اينه كه...چه ميدونم ..خيلي باحاله ديگه...
فقط خدا كنه بد نومش نكنيم...!!!!
DAILY
FRIENDS