17 March 2006

 


ساعت 2 به یه دلیل خیلی خوب بیدار میشم و دیگه بیخوابی به معنای واقعی کلمه...
یه سر به وبلاگ زدم و دیدم که دوستی آهنگ (لالایی..) رو گذاشته روی وبلاگش.. _ببینین حتما_
یادم اومد...
یادم اومد که اون زمانا وقتی شب میشد...ساعت 9 که قصه شب پخش میشد واسه بچه ها , من و فرشاد که
هنوز تو زد و بند دغدغه های آدم بزرگا نبودیم, با اینکه خوابمون نمی آمد میرفتیم توی یه تخت 2 طبقه
که من بالا بودم و فرشاد پایینش...
الکی چشمامونو میبستیم و کلی صفا میکردیم...
مامان هم لذت میبرد از دیدنمون و کلی با گل پسراش عشق میکرد..
صحبت خیلی پیشه... لا اقل 15-14 سال...15 سال !!!! یادمه سوم چارم دبستان بودم...
بعضی وقتا , بابا هم اگه خونه بود , به این جمع اضافه میشد...
تصورش هم شیرینه هم سخت... هم تلخ...خیلی تلخ
از اون روزا خیلی میگذره... خیلی...
آدمای زیادی اومدن...بعضی ها هم رفتن...
دیگه نه من و فرشاد از شر اون دغدغه ها راحتیم...نه مامان فرصت اینو داره که این چیزا رو ببینه...
و نه دیگه آهنگی پخش میشه از این دست.._شاید هم میشه, نمیدونم_
حالا این آهنگه با تمام شیرینیش واسم دردناکه...
گل زود خوابید..مثل همیشه...
من قرباغه بودم
پر سر و صدا...
خونه بیشه بود
سبز ...همیشه سبز...
مادرم مهتاب بود
فرشاد چی بود ؟ نمیدونم...ولی جزیی از این بیشه بود..
نمیدونم
گل زود خوابید مثل همیشه...
قورباغه ساکت...خوابیده بیشه...
چرا؟ چرا به این زودی؟ چرا گل به این زودی خوابید ؟...
میتونست باشه و هنوز ...
چی بگم...
حالا اون گل یه یادگاری داره که تو همون حال و هواست...
دنیای بی خط کشی بچه ها...
همونطور میخنده...
همونطور شبا میره توی تختش ...مامانش حتی همونطور براش لالایی میگه...
حسودیم میشه...
و من و فرشاد که حالا واسه خودمون مردی شدیم....شاید
هنوز اون یادگار بزرگ نشده...داره میشه...
از اون گل حالا فقط یادی مونده و یادگاری...
امسال عید, تازه بعد از 3 سال میفهمم که نبودنش یعنی چه......
میشه لعنت کرد..میشه زمین و زمان رو به فحش و ریدمان کشید...
میشه برای تقدیر, کثافت و لجن حواله کرد
میشه رو به آسمون کرد و شکوه کرد...
میشه گریه کرد..
میشه هم نکرد..
میشه تو سکوت خودت آروم آروم به یادش باشی و بزرگ بداری یادش رو و یادگارش رو...
اما حالا فاصله...اذیتت میکنه ...نه؟؟
دیگه اون دو تا پسر بچه هر کدوم مسیر زندگی خودشونو انتخاب کردن و نمیتونن با هم توی یک تخت بخوابن...
دیگه اون خندهه نیست حتی که...
سخته باورش ...حالا بعد از 3 سال میفهمم که سخته...
بیشه رو بدون گل دیدن...بزرگ شدن...سخته
من مرد روزهای سختم...
برای یادگار اما که هر از گاهی یادش میکنه...خیلی سخته...اون چی میشه...
امسال عید با هر سال فرق داره...
پدر نیست...
گل زود خوابید...مثل همیشه...
قورباغه ساکت...خوابیده بیشه...
جنگل, لا لالا....برکه لا لالا....
شب بر همه خوش ..تا صبح فردا...
و
باز میگویند فردایی دگر ...
باش تا آن دیگری پیدا شود...
کاوه ای پیدا نخواهد شد امید...
کاشکی اسکندری پیدا شود...
 

 

Comments:
W. H. Auden ye gofte dare ke man kheili khosham miad. mige " har aan che ke man daram yek sedast ke ba aan gerehaye koore doroogh ra bogshayam va sedaghatam ra ba faryad be aseman beresanam. hich kas ra yaraye tanha zistan nist baraye goriz az tabhaii hich chareii nist joz inke yek digar ra doost bedarim chon khahim mord. pas bayad ham digar ra doost bedarim chon hame khahim mord."
Gol hamishe aziz o doostdashtani o zibast AMMA hichvaght moondegar nist o zood mire; zibaiish hamishe dar khater mimoone.
Ghoorbaghe beyad be eteka va poshtvaneye khatereye gol be rahesh behtar edame bede chon gol hamishe poshtibaneshe che vojoode khareji dashte bashe va che VOJOOD E MAENAVI...
 
سلام...آدم را میبرد به خیلی دورها .آن زمان که هنوز ساعت 9 میخوابیدیم و تا نیمه شب بیدار ماندن مد نبود!و اینتر نت و وبلاگی نبود که آدم اسیرش شود. دنیای ساده ای داشتیم.و شب به گوش کردن آن لالائی خوابمان میبرد و گاه گاهی هم مامان برایمان قصه ها را ضبط میکرد که دوباره گوش کنیم و صدای مهربان آن خانم قصه گو.آن خانم قصه گو که نمیدانم آیا هنوز هم قصه میگوید توی رادیو یا نه.و آن همه خاطره از آن لالائی زیبا که سالهاست همچنان گوش دادنی و گوش نواز است. یا د آن روزها بخیر!و اینکه فرهاد جان گلها همه زود میخوابند.خیلی زود.
 
فرهاد خان ما به انرژی های مثبت متساعده از جانب شما زنده ایم تو دانشگاه، روحیه خوبت رو همیشه حفظ کن. عیدت هم پیشاپیش مبارک
 
بعد جسارتا عرض می کنم خدمتتون، من همیشه فکر می کردم تو رو توی خونه کرگدن صدا می کردن
 
بغضی که هر کاریش میکردم تو این تنهایی لعنتی ، تو این غربت کثافت ، تو این دلتنگی های کمرشکن...نمی شکست، با خوندن نوشتت شکست...دلم برای آغوش مادرم، دستای مقدس زحمت کشیده پدرم تنگ شده! خیلی خوب نوشتی!
 
کوچیک که بودم همش فکرد می کردم می گه: کلثوم! خوابید مثل همیشه
البته بزرگتر که شدم فهمیدم که چی میگه...
هیچوقت یادم نمیره
 
اینم لینک لالایی شب به خیر کوچولو
http://rapidshare.com/files/57096027/Shab_20be_20Kheir_20Kuchulu_20_lalayi_i.wma
 
Post a Comment



<< Home
 

HOME

MAIL

 

 

DAILY

روز آنلاین

صبحانه

شرق

دوم دام

روز آنلاین

FRIENDS



ARCHIVES
February 2006 / March 2006 / April 2006 / May 2006 / July 2006 / August 2006 / September 2006 / October 2006 / November 2006 / December 2006 / January 2007 / February 2007 / March 2007 / June 2007 / July 2007 / September 2007 / October 2007 / November 2007 / March 2008 / April 2008 / June 2008 /


Powered by Blogger