01 April 2006
چه تصمیم بزرگی...
فکرشم نمیکردم,
چقدر زود بزرگ شدیم...!!
چقدر سخته و سنگین...چقدر سنگینه....
هیچکس نمیتونه سنگینیشو حس کنه..هیچکس
خودم حس میکنم و از این سنگینی لذت میبرم
آدمیزاد همینه رفیق, همیشه دنبال چیزی میگرده که سختتر باشه,
وقتی یه بازی ساده رو میبری , میری مرحله بعدی...
بازی زندگی ...
همین مرحله هاست...
مرحله ها تموم نمیشن...
این تویی که یه روز از بازی اخراج میشی...
نمیدونم بعدش هم مرحله ای هست یا نه...
چیزی که میبینم , دونه دونه عزیزانی هستند که با دلیل و بی دلیل..
دیر و زود از بازی بیرون میرن
بازی رو یاد بگیر...
بازی برنده نداره..
زیبا بازی کن تا ..
نمیدونم ! ! !
تا فقط زیبا بازی کرده باشی..
همین , کار دیگه ای ازت ساخته نیست
ولی همین خودش کلی کاره...
زود بزرگ شدیم...خیلی زود
مرحله بعدی قراره شروع بشه...
زندگی یه تئا تر طنزه...هممون بازیگریم...
همه به هم میخندیم بدون اینکه خبر داشته باشیم که ,
خودمون سوژه خنده ایم ...
زندگی یه تئاتر تراژدیکه... هممون بازیگریم...
به حال هم زار میزنیم بدون اینکه بدونیم که خودمون ...
سلام آقای کارگردان..
یادته اونجا روی اپن نشسته بودی پاهاتو تکون میدادی؟؟
یادته ؟؟؟
زیزو میگفت چیپس فلفلی هم دوست داری..
شاید ...
شاید که نه....
حتما...
تنهایی توی سالن نشستی و داری بازیمونو نگاه میکنی..
ببینی اونطوری که تو سناریو بوده میتونیم بازی کنیم یا نه؟؟
تونستن که نه...
میتونیم..
ببینی ایا میخوایم همونطوری بازی کنیم؟؟
باورم نمیشه که جهنمی داشته باشی آفای کارگردان...
باورم نمیشه..
آخه به خاطر یه شوخی که آدمو به آتیش نمیکشن...
زندگی یه شوخی بزرگه...
مِخِندی؟؟
زندگی زیباست..
زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست...
گر بیفروزیش، رقص شعله اش در هر کران پیداست...
ور نه خاموشست...
خاموشی گناه ماست..
زندگی قماره...
پوکر...شلم ..حکم..21..
شاید واسه همینه که با ورق میشه فال گرفت..
گیر نده..میدونم که قبول نداری ..گیر نده..
آس دست کیه؟؟
چشمک نزن لامصب...
هه هه ...چه باحال..
چشمک...
یادمه وقتی دسته جمعی چشمک بازی میکردیم...یکی به بهونه بازی ....
همچین بهت چشمک میزد که...
_ بله؟ با من بودین؟؟
_ خاک بر سرت چرا گفتی بابا.. بازیه...!!
_( تو دلت): نه خیر ..بازی بازیه...
باز باید برم دم پنجره
DAILY
FRIENDS