22 May 2006
یه سرگرمی خیلی خوب ، بعضی وقتا
ورق زدن دفتر خاطراته...
خاطره های 10-12 سال پیش....
یا نه ، نزدیکتر، 3-4 سال پیش...
چطوری فکر میکردی؟
چیکار میکردی؟
حالا که زمان گذشته ، تو هم باهاش گذشتی ؟ یا همونجا روی یک پا ایستادی؟
حالا که مثلا 3-4 سال به مرگ نزدیکتر شدی...
میتونی با خودت بگی این چند سال چقدر آدمتر شدی؟
چقدر عوض شدی؟ یا عوضی !!!
چقدر آدما اون زمان دوستت داشتن و چقدر حالا...
باز هم بیا نزدیکتر..
چقدر خودت از خودت راضی بودی و حالا چقدر هستی؟ یا اینکه چقدر ازخود راضی هستی !!!
وصیت نامه گارسیا مارکز رو خوندی؟
نکاه کن....گوش کن...
" اگر خداوند برای لحظه ای فراموش میکرد که من عروسکی کهنه ام ، و تکه کوچکی زندگی به من ارزانی میداشت،
احتمالا همه آنچه را که به فکرم میرسید نمیگفتم !! بلکه به همه چیزهایی که میگفتم فکر میکردم...
کمتر میخوابیدم و بیشتر رویا میدیدم
چون میدانستم هردقیقه که چشمانم را بر هم میگذارم، 60 ثانیه نور را از دست میدهم...
هنگامی که دیگران می ایستادند ، راه میرفتم و هنگامی که آنها میخوابیدند ، بیدار میماندم..
هنگامی که دیگرانم میگفتند ، گوش میدادم و از خوردن یک بستنی شکلاتی چه حظی که نمیبردم.... "
DAILY
FRIENDS