17 July 2006
وقتی رفت ، يه چيزي ته دلم ريخت پايين...
5 سال خاطره ، رفاقت، برادري،
دودره بازيا، شباي امتحان،
5 سال همه چي...هميشه...
تموم اين خاطرات رو اما....
با خودش نبرد،...
به من هم نسپرد...
ريخت دور و رفت...
ريخت جلوي سگ انگار...
دوست داشتم ، واقعا دوست داشتم که يه بار حسابي همديگه رو ميزديم ، ولي اينجوري نميرفت...
اينقدر سرد، اينقدر...
5 سال ،
حتي يک بار سر هم داد نزديم...
حتي يک بار قهر نکرديم....
واسه هم قيافه نگرفتيم...
پشت هم بوديم، همه جا هميشه،..
روزاي خوب ، روزاي لعنتي ...
روزاي عاشقي...
روزاي تنهايي...
همه رو، همه رو...
ريخت دور و رفت...
رفت اونور دنيا...
هنوزم حاضر نيستم راجع بهش حرفي بزنم....
فقط ميدونم که همه اينا رو حتي به چيزي نفروخت، با چيزي عوض هم نکرد،چيزي به دست نياورد...فقط ريخت دور..بي دليل..بي حساب...
DAILY
FRIENDS