09 September 2006
واقعيت اينکه اگر اين مسعود نبود نميدونم دقيقا چه اتفاقاتي مي افتاد...
ولي ميدونم چه اتفاقاتي نمي افتاد..!!
اونوقت نه من وبلاگ داشتم و نه خيلي از بچه هاي دور و بر که مسعود زحمت همه کارامونو کشيد...
اونوقت کسي نبود که در آخرين لحظه برات بليط قطار بگيره و نجاتت بده..
کسي نبود که شب پايان نامه ، در حالي که تو هيچ غلطي نکردي ، سه سوته کارت رو رديف کنه و شادت کنه...
يا اينکه وقتي توي مسافرت رفقا دو درت کردن ، شب ببرت خونه داداشش _ که اونم خيلي باحاله _ و کلي بهت حال بده...
يا اينکه وقتي دستت توي پوست گردو بود ، کارتش رو بده و بگه هر چه قدر ميخواي از حساب بردار ...
و از همه مهمتر ، اصلا بدون هيچکدوم از اينا ، وقتي ميبينيش ، همينجوري الکي احساس کني انرژي داره بهت منتقل ميشه...يا اينکه........واقعا خيلي زياده..
اينا رو گفتم که هم خودم يادم باشه و هم خودش بدونه که قدرش رو خيلي ميدونيم....گرچه جبران محبتهاش خيلي سخته...
اين چند مدت اوضاع وبلاگ حسابي قيريشماش بود ، اما بازم اين گل پسر همه کارها رو رديف کرد...
اين داداشمون يه زماني قرار بود رييس جمهور بشه ، ولي از وقتي ديد هر خري ميتونه رييس جمهور باشه ، بي خيا ل شد و تصميم گرفت با قلمش ( کي بوردش) خدايي کنه ...
حالا هم داره ميره پايتخت ، قراره مدير عامل ايران خودرو بشه...!!!
بلاگر هاي پايتخت هم قرار شده ماست ها رو کيسه کنن که بچه مشد داره مياد...
ضمنا منتظر مسعود قرقي هم هستيم ....
و اسکيزوي دوست داشتني....
DAILY
FRIENDS