19 April 2008
فقط یه خواسته ازت دارم.
بحث حساب و کتاب نیست. نه اینکه فکر کنی من دیگه اون آدم قبلی نیستم ها. نه !
راستش یه چیزایی فهمیدم. چیزای مهم. چیزای بزرگ..
یا لا اقل خودم فکر میکنم بزرگ هستن.
همه اینا کنار. ازت یه چیز میخوام. یه چیز بزرگ.
خدایا خواهش میکنم وجود داشته باش !
با تمام وجود ازت میخوام که باشی. همونی که من فکرشو میکنم باشی. یعنی غیر از اون که دیگه خدا نمیشه !
توی این روزها ، توی این تنهایی لعنتی من. فقط میخوام وجود داشته باشی.
میخوام که اینجا باشی. قبل از اینکه یه روانی تمام عیار بشم ، به من بگو که هستی...
حتی اگه اینجا نیستی ، خواهش میکنم وجود داشته باش.
امروز از بهزاد پرسیدم اون احاسی که توی 24 سالگی داشتی بهتر بود یا حسی که توی 28 سالگی داری ؟
منتظر جواب امیدوار کنندهش بودم برای روزهای خوبی که در راهن.
ولی گفت 24. گفت از 25 به بالا دیگه اون حس خوبت رو نداری. این بزرگ شدن ،عاقل شدن ، منطقی فکر کردن، 28 ساله فکر کردن ، دیگه قشنگیای سابق رو نداره...
خدایا خواهش میکنم فقط وجود داشته باش. این روزا فقط همین مونده که بفهمم تو وجود نداری. قطعه گمشده پازل دیوانگی من ، نبودن توئه . .
خواهش میکنم باش ! همین . . .
DAILY
FRIENDS